به نام خدا
فوتبال و سیاست
تهیه و تنظیم دانشجویان دانشگاه فردوسی مشهد دانشکده علوم ورزشی
استاد محترم: اسماعیل شجیع
1396
شاید نخستین باری که اهداف سیاسی وارد دنیای ورزش شد، المپیک 1936 برلین بود که در آن مدال طلای دونده سیاهپوست آمریکایی "جس اوونز" توسط آدولف هیتلر اهدا نشد و برای توجیه این حادثه موضع نژادپرستانه دولت نازی آلمان مورد توجه جهانیان قرار گرفت. از آن زمان تاکنون بارها دخالت سیاست در ورزش بویژه فوتبال مورد بحث جوامع مختلف قرار گرفته است و نقاط تاریک و روشن این تداخل منافع سیاسی و ورزشی مورد نقد اشخاص و کارشناسان فن بوده است.
به گزارش گل؛ بسته به اینکه مصلحت یا منفعت سیاسی اقضا کرده از فوتبال استفاده یا سواستفاده شده است. سیاسیون همه چیز را برای پیشبرد اهدافشان بکارمی گیرند بخصوص فوتبال که عمیق ترین تاثیر را بین توده مردم دارد و بعد عظیم تبلیغاتی را داراست که کمترین پدیده ای در جهان چنین ویژگی دارد. این دخالت سیاست در فوتبال مثبت است یا منفی؟
آیا وسیله همیشه هدف را توجیه می کند؟ ناگفته نماند که فوتبال نیز در مقاطع گوناگون از این رابطه بوجود آمده سود برده است اما معمولا این منفعت آنقدری نبوده است که انتظارات را برآورده کند. ازجمله منافعی که فوتبال از دنیای سیاست برده است، گسترش ابعاد ورزشی و اقتصادی فوتبال از طریق نفوذ سیاسیون و تصویب قوانینی است که گاه به نفع فوتبال بوده است.
سیاست فوتبال بسیاری از حکومت ها برای اهداف تبلیغاتی خود دست بدامن فوتبال شده اند. مثلا در جام جهانی 1966 انگلستان، کشور کره شمالی که پس از جنگ دو کره تاسیس شده بود توانست با درخشش تیم ملی فوتبالش که در آن سال به طوفان زرد مشهور شده بود بعنوان سمبل یک کشور قدرتمند کمونیستی مطرح شود و تبلیغات دولت های غربی را که برعلیه کره شمالی موضع گیری می کردند و تصویری منزوی و منفی از این کشور ارایه کرده بودند را خنثی کند.
گاهی فوتبال باعث آب شدن یخ روابط دو کشور هم می شود مانند یک دیپلماسی قوی که برای میانجگری بین دو دولت متخاصم بکار می رود. نمونه بسیاری در این زمینه وجود دارد که معروفترین آنها دیدارهای دوستانه یا رسمی بین آلمان شرقی و غربی سابق یا ایالات متحده و کوبا بود که باعث بوجود آمدن جو آرامتر سیاسی بین کشورهای دشمن می شد حتی برای مدت زمان کوتاه.
زمانی هم وجود دارد که یک کشور برای دیکته کردن قدرت یا شکستن انحصار قدرت طلبی حکومت دیگر از ابزار فوتبال استفاده می کند مانند دیدار تاریخی بین ایران و آمریکا در جام جهانی 1998 که شکست دادن آمریکایی ها در آن زمان کمتر از برد سیاسی و نظامی برای ایرانیان نبود. سال 1990 را به یاد می آوریم که تابوی اتحادجماهیر شوروی سوسیالیستی درهم شکست و اردوی کمونیسم ویران شد. درهمان ایام جام جهانی در ایتالیا برگزار شد و قهرمانی آلمان غربی و نابودی دیوار برلین تقریبا همزمان اتفاق افتاد.
پیام سیاسی که بردن جام جهانی برای مردم آلمان شرقی داشت این بود که سرمایه داری غرب بر مرام اشترکی شرق پیروز شده و آنان باید با خراب کردن دیواربرلین به دامان امپریالیسم غرب پناه ببرند. جدا از این که سیاست و فوتبال چه ارتباطی با هم پیدا کرده اند، باید بپذیریم که هردو چنان درهم آمیخته شده اند که تفکیک آنها از یکدیگر به آسانی میسر نیست. سالهاست که فیفا تلاش می کند تا با وضع قوانینی سیاست را از فوتبال جدا کند. یکی از قانون های خوبی که اجرای آن برای اعضای فیفا اجباری است، عدم دخالت دولت ها در فدراسیون فوتبال هر کشور است.
اما با وجود این چارچوب مشخص بازهم مشاهده می شود که حکومت ها بنا به مصالح و منافع سیاسی شان، مستقیم یا غیرمستقیم در امور مربوط به فوتبال دخالت می کنند و ترفندهای گوناگونی برای دور زدن قوانین فیفا بکار می گیرند. مانند تشکیل فدراسیون فوتبال با استفاده از سیاسیون ناشناس یا بازنشسته و یا افرادی که به مراکز قدرت متصلند ولی درظاهر از اهالی فوتبال هستند.
فوتبال سیاسی در سال های اخیر مسایل دیگری نیز باعث شده تا جذابیت فوتبال برای سیاست بازان بیشتر شود و آن سودهای مالی بسیار هنگفتی است که در حاشیه این ورزش قرار دارد و طیف گسترده ای از مخاطبان که طبقه و سن وسال نمی شناسد و همه حول محور فوتبال جمع می شوند بنابراین فرصت خوبی است تا فعالیت های اقتصادی در این زمینه سازماندهی شده و نیز از فوتبال برای مقاصد سیاسی و حتی عقیدتی استقاده شود.
برخی جریانات سیاسی شعارهای موردنظر خود را در زمین فوتبال به گوش مردم می رسانند یا با استفاده از حواشی آن به تبلیغ ایدئولوژی خود می پردازند. حتی دیده می شود بعضی از مقامات کشورها به بهانه فوتبالدوستی یا حمایت از فلان تیم به ورزشگاه یا محل تمرین تیم های فوتبال می آیند و محبوبیت برای خود دست و پا می کنند.
البته گاهی این سیاست نتیجه عکس می دهد و با جابجا شدن برد و باخت، وجهه سیاستمدار مخدوش می شود. بعضی اوقات بدلایل امنیتی دخالت سیاسیون در جریان بازی های فوتبال توجیه می شود و دربدترین حالت شائبه مهندسی در نتایج بازی ها پیش می آید که مورد اعتراض هوادارن قرار می گیرد. آیا وقتی سیاستمداران به خود اجازه می دهند تا برای رسیدن به اهدافشان از فوتبال استفاده کنند، هواداران حق مشکوک شدن به برخی حوادث در فوتبال را ندارند؟
در بعضی مسابقات اتفاق می افتد که بازیکنی با بالا زدن پیراهنش شعار یا تصویری را نمایش می دهد که پیروی از مکتب سیاسی یا اعتقادی را نشان می دهد. اینگونه آشکارسازی برای مخالفان ناراحت کننده و برای موافقان شادی را بهمراه می آورد.
شاید سخت ترین بخش ماجرا همین مرز خوبی و بدی دخالت سیاست در فوتبال است. ازطرفی اگر منافع ما تامین شود با همه اتفاقات موافقیم و اگر عکس خواسته مان حاصل شود با آن مخالفت می کنیم. پس براستی بهترین راه این است که فوتبال را از سیاست جدا کنیم تا بهانه بدست دوست و دشمن برای سواستفاده احتمالی از آن ندهیم اما واقعا با مطالبی که گفته شد این امر امکان پذیر است؟
به گزارش فرهنگ نیوز ، هر جا میرفتم به هم میگفتند: «فوتبال و سیاست! جای مناسبی را برای تحقیق انتخاب کردهای.» فوتبال از آنچه فکر می کردم، اهمیت بیشتری داشت. باشگاه فوتبالی را پیدا کردم که مواد هسته ای و طلا صادر می کند و باشگاه دیگری برای خودش دانشگاه تأسیس کرده است. موسولینی و فرانکو اهمیت این بازی را درک کردند و جان میجر، نلسون ماندلا و پل بیا، رئیس جمهور کامرون، هم همین طور. به خاطر فوتبال، نیکولای استاروستین به گولاگ ها (اردوگاه های کار اجباری) شوروی تبعید شد، ولی همین فوتبال بود که زندگی اش را در آنجا نجات داد. او کاملا از اوضاع تبعیدگاه شگفت زده بود و نوشت: «مسئولان اردوگاه، حاکمان مرگ و زندگی هزاران هزار نفر... در مسائلی که به فوتبال مربوط بود کاملا سخاوتمندانه رفتار می کردند. قدرت افسارگسیخته آنها در ارتباط با زندگی انسان ها قابل مقایسه با تسلط فوتبال بر آنها نبود.» (فوتبال علیه دشمن، سایمون کوپر، ترجمه عادل فردوسی پور، نشر چشمه، ص 24)
فوتبال فقط یک ورزش محبوب و بین المللی نیست. یک مقوله است که در دنیای امروز بر بسیاری از وجوه زندگی تأثیر مشهود دارد و از این نظر قابلیت آن را دارد که مورد تأمل خاص قرار گیرد و نسبت آن با جوانب مختلف زندگی بررسی شود. یکی از ساحت های مهم حیات اجتماعی که تحت تأثیر فوتبال قرار دارد، سیاست است. یعنی پراتیک ترین مقوله اندیشگی موجود در میان انواع و اقسام رشته های علمی که از محدوده نظر فراتر رفته و ارتباط مستقیم با عمل دارد. آن هم نه عمل شخصی و منفرد که عمل جمعی معطوف به تحمیل عقیده و اعمال قدرت. این ویژگی بخصوص، اهمیت سیاست را دوچندان می کند زیرا اینجا دیگر ما با بحث و نظر صرف مواجه نیستیم، پای عمل در میان است و کوچک ترین اشتباهی می تواند آسیب های جبران ناپذیر به دنبال داشته باشد.
در بررسی نسبت میان فوتبال و سیاست، یک نکته نقش کلیدی دارد که عبارت است از محبوبیت عمومی فوتبال که به مرام و مسلک فکری یا سیاسی ربطی ندارد. فوتبال به نوعی جامع افکار و سلایق مختلف است و می تواند محملی باشد برای آشتی ملت ها دست کم در یک گردهمایی محدود به یک زمان و مکان خاص مثل رقابت های جام جهانی.
کتاب «فوتبال علیه دشمن» که در آغاز نوشتار به نقل بخشی از مقدمه آن پرداختیم چنان که از نامش پیداست، درباره همین ویژگی منحصربه فرد فوتبال است که آن را از نمونه های قابل تصور فراوانی همچون رشته های دیگر ورزشی، ادبیات، موسیقی، علوم طبیعی و انسانی و حتی هنر ـ صنعت پر طرفداری همچون سینما متمایز می کند.
قید تأکید «حتی» را از آن رو ذکر کردیم که امروزه سینما اگر نگوییم مهم ترین، دست کم یکی از اصلی ترین ابزارهای فرهنگی جهانشمول و موثری است که در همه ساحت های زندگی انسان ها بویژه سیاست، نقش پررنگ و غیرقابل انکاری ایفا می کند و از همین رو نزدیک ترین گزینه به فوتبال از منظر مقبولیت و محبوبیت عام و جهانی است. اما سینما به دلیل آن که با مضمون و محتوا سر و کار دارد، خواه ناخواه این قابلیت را دارد که به عنوان ابزار قدرت و سلطه فکری مورد استفاده یا سوءاستفاده سیاستمداران قرار گیرد و در بهترین حالت، به دنبال ایجاد وحدت از طریق یکسان سازی فرهنگی باشد، نه وحدت و آشتی مبتنی بر قبول تفاوت ها و تکثرهای اجتماعی و فرهنگی.
فوتبال اما مثل نقاشی آبستره می ماند که فرم محض است منهای هرگونه محتوای برآمده از واژه و اندیشه. با این تفاوت که آنجا احساس نقش محوری دارد و اینجا هیجان. فوتبال سرگرمی بین المللی جذابی است که بیش از هر چیز بر هیجان و لذت ناشی از آن ابتنا دارد و همین سرمنشأ غریزی و پیراسته از فکر و نظر و اندیشه است که ویژگی وحدت آفرینی جهانشمول را برایش به ارمغان آورده است.
خیلی ها سعی کرده اند رقابت های جهانی فوتبال را به سیاست مرتبط کنند و به عنوان نمونه پیروزی تیم ملی یک کشور را بر کشور دیگری که به لحاظ سیاسی دشمن تلقی می شود، نوعی پیروزی سیاسی قلمداد کنند اما همه می دانند که این وصله، ناجورتر از آن است که به فوتبال بچسبد. مسلما موفقیت ورزشی یک کشور در رقابت های قهرمانی جهان، برای آن کشور به لحاظ سیاسی ارزشمند است زیرا از قدرت، استقلال و توانمندی مردمان آن سرزمین حکایت می کند اما این تنها وجه ایجابی قضیه است.
در تنازعات سیاسی وجوه سلبی هستند که دشمن سازند. تأکید و تکیه بر توانمندی ها و افتخار بر پیروزی های ملی یک مساله است و تضعیف دیگر ملت ها با زیر سوال بردن توانمندی های ملی شان مساله دیگر. در فوتبال ما در واقع با گزینه اول سر و کار داریم حتی اگر در ظاهر چیز دیگری به نظر برسد.
گواه بر مدعا، قرائن و شواهد بسیاری است که در کتاب فوتبال علیه دشمن به طور کامل به آنها اشاره شده است و در گزیده منقول در ابتدای کلام نیز نمونه هایی از آن را مشاهده کردیم. نقل قول مذکور را دوباره تکرار می کنیم: «مسئولان اردوگاه، حاکمان مرگ و زندگی هزاران هزار نفر... در مسائلی که به فوتبال مربوط بود کاملا سخاوتمندانه رفتار می کردند. قدرت افسارگسیخته آنها در ارتباط با زندگی انسان ها قابل مقایسه با تسلط فوتبال بر آنها نبود.» درباره همین چند سطر می شود صفحه ها نوشت. این عبارت ها ناظر به مساله مهمی به نام قدرت است که از بسیاری وجوه قابل بررسی است. از جهات گوناگون همچون سیاسی، جامعه شناختی، فلسفی و بویژه روان شناختی می توان درباره اش به بحث نشست و مشخص کرد چطور می شود صاحبان قدرت که حاکم مرگ و زندگی هزاران نفر هستند، خود تحت سلطه مقوله به ظاهر ساده ای همچون فوتبال باشند و با آن همه دبدبه و کبکبه در مقابل قدرت ناشناخته اش به زانو دربیایند.
جالب آن که این جملات، ادبیات خبری دارند نه ادبیات نظریه پردازانه. یعنی شرح ماوقع هستند نه حدس و گمان و فرضیه یا نتیجه ای که محصول تحلیل منطقی و استدلالی باشد و تصوری به حساب آید که بتوان در تصدیق یا عدم تصدیق آن چون و چرا کرد. اینها را یک سیاستمدار به چشم خود دیده و تأثیر آن در زندگی اش برای ما که ماجرای تبعید و سپس نجات او را می شنویم قابل مشاهده و لمس است.
قدرت فوتبال در قابل پذیرش ساختن تفاوت ها و اختلافات گوناگون بیش از هر چیز در سیاست حائزاهمیت بوده و شایان تأمل است چراکه تأثیر عملی همواره مقدم بر تأثیر نظری است. نظر ممکن است به عمل منتهی بشود یا نشود اما عمل نتیجه ای است که محقق شده و آثارش هویداست. این قدرت یکه و بی همتا را می توان برخاسته از خاستگاه های غریزی و جهانشمولی همچون هیجان و لذت و علاقه مندی بی شائبه دانست.
این که چرا ما طرفدار استقلال هستیم یا پرسپولیس یا بارسلونا یا رئال، چه دلیل منطقی و قابل اثباتی می تواند داشته باشد؟ همه چیز میل و سلیقه و پسند و در یک کلمه هیجان است و همین موجب می شود علاقمندی های فوتبالی ما بی شائبه باشند، بی شائبه دلیل و بی نیاز از همسانی فکری و فرهنگی و اعتقادی.
شاید همین هاست که فوتبال را مقوله ای علیه دشمنی یا به عبارت دیگر علیه «علیه بودن» می کند. چیزی که در سیاست چندان قابل پذیرش و هضم نیست. در عالم سیاست همواره حتی در مترقی ترین گونه های سیاست ورزی نیز این حکم لنینی کم یا زیاد مصداق دارد که: «آن که با ما نیست، بر ماست.» فوتبال شاید بهترین بهانه باشد برای آن که همه با هم باشند و برهم بودن ها تقلیل یابد به حمایت سلیقه ای و هیجانی از یک تیم در برابر تیم دیگر و شاید هم بتوان از فوتبال آموخت وگر نه در سیاست، دست کم در دنیای اندیشه و نظر، در پی ایجاب بود نه سلب.